سازمان ملل یک دوره ی امنیتی دارد برای کسانی که بنحوی برای سازمان ملل کار می کنند و یا برای ماموریت به کشورهای دیگر می روند. بطور خلاصه این دوره شامل یک دستورالعمل های بسیار ساده در مواجه با مشکلات است. این مشکلات از نحوه تعامل با گروگانگیران تا آشنایی با مین ها و تله های انفجاری را شامل می شود. جان کلام این دوره حفظ جان در شرایط دشوار و پرخطر هست. در جای جای دوره تاکید می شود که شما باید زنده بمانید تا به دیگران کمک کنید. به همین دلیل در شرایطی که جان کارکنان سازمان ملل در کشوری به خطر می افتد سازمان ملل نیروهایش را آن کشور بیرون می کشد. «حفظ جان اولویت اول هر انسانی است».

2- سازمان ملل می گوید :امکان تجاوز جنسی همیشه و در همه جا هست. تجاوز ،جنسیت، رنگ ، پوست، سن، مذهب نمی شناسد. بر اساس اسناد سازمان ملل تجاوز جنسی به یک دختر چند ماهه تا یک پیرمرد 97 ساله گزارش شده است. بنابراین یک فصل این دوره امنیتی به نحوه ی مواجه با تجاوز اختصاص یافته است. من در وبلاگم که مسدود شد، یکبار مفصل به این موضوع پرداخته ام. بهر حال دوره اشاره می کند که تجاوز جنسی بیشتر آسیب های روحی به بار می آورد تا جسمی. یاد می دهد که چگونه باید سعی کرد فرد متجاوز را از تجاوز منصرف کرد و اگر امکانش نبود از طرف خواست که حتی بخاطر خودش از کاندوم استفاده کند. واگر نشد بعد از تجاوز از کیت های ضد بارداری و ضد ایدز که تا 72 ساعت بعد از نزدیکی هم عمل می کنند، استفاده کرد. دوره تاکید می کند ؛ با توجه به اینکه بعد تجاوز آسیب روحی بسیار شدیدتر از آسیب جسمی است، از فرد آسیب دیده تقاضا می کند که حتی قبل از تماس با پلیس با یک «دوست بسیار صمیمی» تماس برقرار کند. و درنهایت تاکید می شود برای اینکه متجاوز به سزای اعمالش برسد «باید شما زنده بمانید تا بتوانید اطلاعات فرد متجاوز را به مراجع قانونی بدهید». سازمان ملل تاکید می کند هیچ چیز بالاتر از حفظ جان نیست.

3- من از چند و چون پرونده ی خانم ریحانه … خبر ندارم و همین طور از علم قضاوت . اما فکر می کنم در این نوع ماجراها قبل از هر کس و هر چیزی «جامعه مقصر است». جامعه ای که بیش از آنکه بر حفظ «جان «تاکید کند بر حفظ شرف و آبرو تاکید می کند و جان را در مقابل این مفاهیم انتزاعی بی ارزش می داند. وقتی گوشه دیگری از کشور به دختری تجاوز می شود و خانواده ی دختر بجای کمک به دخترشان او را به خاطر حفظ آبرو به قتل می رسانند. و یا وقتی دختری خارج از، یا پیش از ازدواج تن به رابطه می دهد جامعه و خانواده او را پس می زنند، آیا تاکید فاجعه باری بر شرف و آبرو نمی کنند؟ و با تاکیدشان ؛آیا در اعدام ریحانه ها مقصر نیستند؟

حدود سه سال پیش بود که ما یک خانه ی کوچکی که در شهرستان داشتیم را فروختیم. من هیچ وقت خریدار را ندیدم. بنگاه همه کارهای مورد نیاز را انجام داد. من فقط یک وکالت دادم به برادرم ، که دفتر ثبت اسناد را از طرف من امضا کند . از آنجایی که خونه وام داشت امکان نقل و انتقال وجود نداشت ما بصورت وکالتی فروختیم و قرار شد که خریدار هر وقت پول دستش آمد، خونه را بنام خودش ثبت کند. من فقط دو یا سه بار تلفنی با خریدار صحبت کردم و البته به او یاد آوری کردم که وکالت ما به او ، فقط وقتی که او زنده است اعتبار دارد. بنابراین در اولین فرصت می بایست وام خانه را تسویه کند و سند را به نام خودش انتقال دهد.
سر دو سه باری که به او تلفن کردم زنگ انتظار موبایلش تنظیم شده بود که بخش های از سخنرانی های یک «آقای بخصوصی» را پخش می کرد. این کار او نشان می داد که طیف فکری ما فرسنگ ها از هم فاصله دارد. او در جایی کار می کرد که من نظر خوبی نسبت سازمان او نداشتم.
دیشب قرار شد بهش زنگ بزنم و یاد آوری کنم که اگر ممکن است وام خانه را تسویه کند. شماره تلفن خونه را فراموش کرده بودم. به خواهرم زنگ زدم و ازش خواستم از همسایه شون شماره خونه خریدار را بگیرد.
چند دقیقه بعد خواهرم زنگ زد. «بیچاره شهید شده است» «و از همون روز زنش، دست بچه اش را گرفته ، در را قفل کرده و رفته است و هیچ وقت به آن خانه بازنگشته است.»
حالا من، بعد از سه سال نشسته ام، برای مردی 25 ساله؛ که یک بچه ی دو ساله دارد؛ که هرگز ندیده بودمش ؛که فاصله ی طیف فکری مان از زمین تا آسمان است ؛که در نبرد با داعش، نمی دانم در موصل یا کجای دیگر به خاطر کرد ها یا عرب ها یا ترکمن ها، شهید شده است. عزاداری می کنم. بهتر که فکر می کنم می بینم او هم مثل بسیاری از ما در دام شغل گرفتار شده بوده است.

– امروز صبح ساعت شش بیدار شدم ، دوش گرفتم، صبحانه خوردم ، سر راهم به اداره ، پسرم را رساندم مدرسه . و در تمام راه به مردی فکر کردم که اکنون نامش بر سر در کوچه شماره 12 نهاده شده است. به خوشحالی های اقای بخشی ، از خریدن آن خانه فکر کردم . صدای آن مرد هنوز در گوشم طنین انداز است » «شهرداری زمین های روبروی خانه را فضای سبز و گلکاری کرده است».

پدر (وقتی درد زخم ها پایان می یابد درد بخیه ها آغاز می شود)

خارجی
دانه ای در زیر خاک به سختی ریشه می زند و ارام ارام سبز می شود و شکوفه می دهد دوربین که کم کم عقب می کشد دشتی پر از درختان سرسبز که به ردیف کاشته شده اند پرده را می پوشاند برای چند لحظه این تصویر روی پرده می ماند . دوربین دوباره ارام ارام به جلو می رود. نمای از یک کوره راهی در میان دشتی وسیع در گرمای تابستان . مردی پشت به دوربین با یک کولمن آب در یک کوره راه لنگ لنگان جلو می رود دوربین به سختی راه خود را از کوره راه و میان درختان باز می کند . نمای نزدیک(کلوزاپ) ازدستی که قطره های اب را زیر درختان می ریزد.
صحنه دو
خارجی
آمبولانس نعش کش از کوچه خارج می شود . دخترکی پشت سر آمبولانس می رقصد . صدای شیون و شادمانی در هم تنیده شده است که تشخیص یکی از دیگری مشکل است.